تازه های سایت

کد مطلب: 54409
23. آبان 1402 - 18:45
به این خطوط می­توان برچسب شعارزدگی چسباند اما باورم این است که تاریخ ایران حداقل در دوران اسلامی به قبل و بعد از جنگ هشت ساله تقسیم می­‌شود. هویت انسان ایرانی در جنگ تحمیلی تغییر می­‌کند.

دکتر پدرام جوادزاده یادداشتی را برای مشرق ارسال کرده‌اند که متن کامل آن چنین است؛

از منظر فرهنگی هویت جمعی ایرانیان در دوران اسلامی پیوسته با یک مفهوم همنشین بوده است و آن تنهایی است. این امر به خصوص در تحولات پنج قرن اخیر عمیقا قابل مشاهده است. شاید در هر نوع از تقسیم‌بندی هویتی ما ایرانیان را همیشه جزئی از جهان اسلام قرار داده باشند، اما در عین عضویت در جامعه اسلامی ما نوعی از تنهایی جمعی را تجربه کردهایم. این امر خاستگاههای مختلفی داشته است. شاید یکی از مهمترین دلایل آن را باید در روند باورمندی به تشیع و سیر تحول و تطور طی شده توسط ما در این حوزه جستجو کنیم.

عمیقا معتقدم خاستگاه اصلی تشیع جامعه ایرانی است. تشیع و فهم و کشف و درک آن در بستر فرهنگی ایرانیان بروز و ظهور پیدا کرده و این امر همانقدر که به دستیابی ما ایرانی‌ها به نوعی از هویت یا حتی عصبیت جمعی منتهی شده، سطوحی از انزوا را برای ما ایجاد کرده است.

از یک طرف ما پیوسته رافضی و کافر خطاب شده‌ایم و از طرف دیگر پیوسته بر محتوی باورمندی بر آرمانهای تشیع افزوده‌ایم.

با علی شریعتی دچار اختلاف نظر بسیار بنیادین هستم اما معتقدم نکته‌ای که او در رابطه با چگونگی زنده ماندن مفهوم ایران در معنای کهن‌اش و رسیدن این مفهوم به روزگار حاضر ذکر می‌کند محل تعمق جدی است. شریعتی معتقد است ایران در معنای کهن‌اش به روزگار امروز رسیده است چون ما به خصوص از دوران صفوی به بعد گرد هستی‌شناسی شیعه جمع شده‌ایم. این باور به منجی، این باور به کسی که می‌آید و انتقام همه سختی‌ها و ظلمهایی که بر تو رفته است را می‌گیرد دلیل بقای ما است.

شاید هزاران دلیل دیگر هم برای این امر بتوان برشمرد اما درک من از مفهوم ایران این است که آنچه شریعتی ذکر کرده می‌تواند مهمترین دلیل باشد.

در نتیجه ما هرچند خودمان را مسلمان درک کرده‌ایم یعنی به خدا، کتاب مقدس و پیامبر اسلام عمیقا و با جان و دل باور داشته‌ایم اما فهم متفاوتمان نسبت به اکثریت جامعه اسلامی (اهل سنت) همیشه نوعی از تمایز را بین ما و مسلمانان دیگر ایجاد کرده است. ما همیشه در اقلیت جهان اسلام بوده‌ایم.

در کنار اینها نباید از زبان فارسی به راحتی گذشت. زبان فارسی به عنوان قله رفیع هنر ایران، در جامعه عمیقا متکثر ما از منظر فرهنگی، در یک سیر پیوسته تاریخی هم در معنای کهن‌اش زنده مانده، هم با اقتضائات مذهبی ما در دوران اسلامی عمیقا خو گرفته، هم همه خرده گروه‌های قومی و اجتماعی ما را گرد معنایی مشترک نگه داشته، هم وسیله ارتباطی بین همه آنان در جغرافیایی بوده که هرچند دائما کوچک و بزرگ شده اما هیچگاه از بین نرفته است!

تقریبا تمام هنرهای دیگر ما از موسیقی ایرانی تا معماری، از سنتهای تاریخی ما تا غذاهای ایرانی گرد زبان فارسی به هویت جمعی رسیدهاند و این هویت جمعی باز در ذیل سایه تشیع همانقدر که ما را با دیگر کشورهای اسلامی و همسایگان پرتعدادمان مرتبط نگه داشته، تمایز بسیار جدی مابین ما ایجاد کرده است. در نهایت هرچند اقلیت کوچکی از اعراب داریم هویت جمعی ما عربی نیست، هرچند به زبان عربی نماز میخوانیم اما بخش بزرگی از مناسکمان عربی نیست. هرچند بین آذریهایمان بعد از فتوحات ترکان سلجوقی با همسایگان ترک قرابتهای معنایی ایجاد شده، اما در نهایت نه زبان منطقهای آنان نه زبان ملیشان، نه خرده هویتشان و نه هویت کلانشان با آنان یکی نبوده و نیست.

حتی در دوران منتهی به روزگار معاصر که پای مرزهای سیاسی نوین و هویتهای ملی در معنای کشور و ملیت غربی به میان آمده، ما این نسبت و فاصله معنایی را چه بسا قویتر از قبل حفظ کردهایم. بخشی از چالشهایی که امروز با مهاجران افغانی داریم از این منظر قابل فهم است که هرچند بخش بزرگی از آنان به زبان ملی ما سخن میگویند و عملا تا همین قرون اخیر بخشی از ما بودهاند و حتی شیعیان زیادی در بینشان وجود دارد، اما چون در این لحظه بخشی از مرزهای امروزین ایران نیستند، هرچند درست است که با ما نسبت معنادار دارند ولی نقدا عضوی از ما نخواهند بود.

تخصصی در مباحث تاریخی ندارم و احتمالا فهم من از تاریخ ایران ناقص است اما توضیحات ذکر شده از این بابت در این متن نوشته شد که معنای تنهایی را که در ابتدای متن ذکر کردم تبیین نموده باشم.

ما ایرانیم، مسلمانیم، در غرب آسیا هستیم، هزاران اشتراک با همسایگان امروزی که عموما روزگاری بخشی از ما بودهاند داریم، اما در نهایت هویت جمعی‌مان نه از منظر اسلامی با اکثریت جمعیتی مسلمانان یکی است و نه از منظر زبانی و تصور جمعی با همسایگانمان یکی خواهد بود.

در نهایت به نظر بهترین توصیف برای ایرانیها گویی این است که ما ایرانی هستیم.

اما مسیر تاریخی ذکر شده توسط ما به خصوص از انتهای دوران صفوی تا جنگ ایران و عراق (احتمالا منهای دوران کوتاه نادر) عنصر دیگری هم در هویت جمعی ما ایجاد کرده بوده است. ما چند صد سال ملتی شکست خورده بودهایم!

برای دورانی طولانی ایرانیان پیوسته در جنگها شکست خورده‌اند، خاک داده‌اند و دوباره شکست خورده‌اند. شاید ما در ابتدای دوران قاجار، تقلای گرجیها را با موفقیت سرکوب کرده باشیم اما در ادامه پیوسته علیرغم همه رشادتهایی که (به خصوص با محوریت مردم تبریز در تقابل با روسیه آن دوران) انجام دادیم چنان پشت هم شکست خوردیم که هویت جمعی‌مان با شکست همنشین شد. تیر آخر قاجار با قحطی ایجاد شده توسط انگلیسی‌ها و همراهی حکام قاجاری بر پیکره نحیف ایران آن روزگار زده شد. نیمی از جمعیت ایران یعنی چیزی در حدود نه میلیون نفر توسط انگلیسی‌ها و آن هم از گشنگی کشته شدند. احتمالا اگر لطف بلژیکیها و کشتن بیست میلیون نفر در آفریقا توسط آنان نبود، بزرگترین نسل کشی دوران معاصر جهان در ایران اتفاق افتاده بود.

وضعیت در دوران پهلوی حتی دراماتیک‌تر از دوران قاجار است. دولتی بیگانه شاه سر کار می‌آورد و شاه از سر کار بر می‌دارد. حکومتی که تا خرخره با کشتن مردم کشورش عجین است در عرض دو ساعت سقوط کرده و در مقابل نیروی خارجی از شمال و جنوب تسخیر میشود. ما باز هم شکست میخوریم، فتح میشویم، اشغال میشویم و دوباره روحیه شکست در روح جامعه ایرانی رسوخ میکند.

این روحیه شکست با تنهایی تاریخی ما که در خطوط بالا توضیح داده شد معجونی فروپاشیده را ایجاد نمود.

در دلایل وقوع انقلاب اسلامی عوامل متعددی را ذکر کردهاند، از اسلامخواهی تا نبود عدالت اجتماعی، از نقصان عدالت توزیعی تا فساد ساختار حاکم، از کاپیتولاسیون تا ظهور مردی در قامت رهبری کاریزماتیک که خیلی زود نقش منجی و امام جامعه را برعهده گرفت.

همه دلایل بالا در بروز انقلاب نقش داشته‌اند اما عاملی که کاملا مورد غفلت واقع شده همان شکست خوردگی جامعهای تنهاست. به ظهور تمدنها و چرخش مسیر تاریخ که نگاه می‌کنیم، ققنوس تمدنها گاهی از درون فلاکت‌بارترین شرایط روانی جوامع و یا از درون خاکستر خانمانسوزترین جنگهای بشری ظهور کرده‌اند.

و ققنوس جامعه ایران در چنین شرایطی با انقلاب بیدار می‌شود. از منظر جامعه‌شناسی، انقلاب شاید یکی از بدترین تجربیاتی باشد که یک جامعه می‌تواند انجام دهد. انقلاب یعنی فروپاشیدن نظم نسبی موجود – ولو در یک دیکتاتوری مطلق و خونخوار – و ایجاد نظمی جدید از فرسنگ‌ها زیر صفر. انقلاب یعنی کنارگذاشتن تمام آدمهای خوب و بد قبلی و سپردن کار به کسانی که به صورت طبیعی بخش بزرگیشان بی‌تخصص یا فاقد تجربه‌اند.

ما هم دقیقا همین مسیر را طی کرده‌ایم اما جرقهای در جامعه ایرانی روشن میشود مبنی بر اینکه ما شاید بتوانیم!

نگارنده عمیقا معتقد است انقلاب شعور عقلا را کم صدا می‌کند و شور بی‌تدبیران را پر فریاد. این اتفاق در انقلاب کبیر فرانسه، در انقلاب بلشوییکها در روسیه، در انقلاب فرهنگی مائو در چین، همچنین در انقلاب ایران اتفاق افتاده است. به این معنا که نظام برآمده از انقلاب چند دهه زمان میخواهد تا به اشتباهاتش واقف شود، تجربه کسب کند و نظم نسبی جدیدی برقرار کند.

جنگ تحمیلی به ایران در بینظمی ایجاد شده توسط انقلاب اتفاق می‌افتد. از دلایل شروعش گذر خواهم کرد چون مسئله این مقاله نیست. جنگ ذاتا پدیدهای دهشتناک و دلیل نابودی زیرساختها و مرگ غیرنظامیان و کشتار نظامیان میشود. اما ماحصل جنگ برای ما چه بود؟

برخی مغرضانه نتایج جنگ را برای ما در نابودی شهرها یا شهادت حدود سیصد هزار انسان ایرانی یا حتی فروپاشی اقتصاد، بیان می‌کنند. من تمام تلخی‌های جنگ را که بدیهیات غیرقابل کتمان است میپذیرم اما باز هم نکته‌ای در نتایج جنگ مغفول مانده است. ما بعد از چند قرن برای اولین بار در یک جنگ شکست نمی‌خوریم، ما برای اولین بار بعد از چند قرن تکه‌ای از خاکمان را از دست نمی‌دهیم و ما این‌بار می‌توانیم!

به این خطوط میتوان برچسب شعارزدگی چسباند اما باورم این است که تاریخ ایران حداقل در دوران اسلامی به قبل و بعد از جنگ هشت ساله تقسیم می‌شود. هویت انسان ایرانی در جنگ تحمیلی تغییر می‌کند.

در هویت شکست خورده تنهای ما تغییری ایجاد می‌شود. ما دیگر شکست‌خورده نیستیم، اما هنوز تنهاییم. آنچه که بعدها در سیاست خارجی ما محور مقاومت نام گرفت و غربیها هلال شیعی خطابش کردند دقیقا از همین نقطه آغاز می‌شود. ما شکست‌خوردگان عالم را گرد یک معنا به نام ایران جمع می‌کنیم.

در عراق شکست خورده و نابود شده توسط امریکا که در همین لحظه یک نظم بسیار لرزان درونش وجود دارد ما درون بخشی از جامعه عراقی می‌توانیم را ایجاد کرده‌ایم. در لبنان برآمده از نابودی جنگ داخلی ما میتوانیم را ایجاد کرده‌ایم. ما حتی در سوریه اینکار را انجام داده‌ایم.

جنگ شش روزه در هویت اعراب همان کاری را کرد که جنگ سی ساله روسیه با ما انجام داده بود. شکست اعراب، فروپاشی رویای جهان عرب را رقم زد. کشورهای عربی تک به تک به مستعمراتی بدون پرچم تبدیل شدند و رویای آزادسازی فلسطین فراموش شد. حرکت به سمت سازش و به اصطلاح امریکایی‌ها عادی‌سازی روابط سیاسی کشورهای عربی با اسرائیل محصول باور به شکست در بین ملل عربی بود.

علیرغم برخی از تصمیم‌های غلط در دو دهه اخیر و با عنایت به برخی از تفاوتهای جدی بین اخوانیها و شیعیان، حماس در نهایت احتمالا تنها تشکل غیر شیعی جهان عرب است که در ادامه محور مقاومت ایجاد شده توسط ایران، قرار گرفته و برای اولین بار پس از جنگهای شش روزه در جهان عرب از دفاع به حمله تغییر موضع داده است.

آنچه مراد خطوط بالا است، این است که از منظر هویتی ما نه تنها هویت شکست‌خورده و تنهای ایرانی را ذاتا به هویت جهان شمول آفندی تبدیل کرده‌ایم، نه تنها توانسته‌ایم باور به این تغییر را در میان جمعیت شیعیان جهان ایجاد کنیم، بلکه در نقطه‌ای ایستاده‌ایم که اشاعه این هویت جدید را در گرد عالم امکانپذیر کرده‌ایم.

این امر نه معنای ندیدن کاستی‌ها، ناکارآمدی‌ها و مشکلات ریز و درشتی است که ایران با آنها مواجه است. نه به معنای ندیدن اشتباهاتی است که پیوسته انجام می‌دهیم و نه به معنای عدم درک مشکلات بسیار جدی فرهنگی است که جامعه ما با آن مواجه است - مشکلاتی که مانند حجاب در درون بدنه جامعه هم صداهای متفاوت و حتی متضادی در مورد آن وجود دارد - بلکه به معنای فهمیدن این امر بسیار حیاتی است که ما در مقابل مشکلات ظرفیت‌های بالایی ایجاد کرده‌ایم و در مقابل ریزش‌ها رویش‌های قابل توجهی داشته‌ایم.

هر نوع تحلیل درست از وضعیت کنونی تنها در حالتی روی می‌دهد که همه این مجموعه را کنار هم درک کرده باشیم.

دیدگاه شما